دست هایم سالیان درازی رو به آسمان بود
و نگاهم
و چشم های امیدم
و نجواهای مرد افکنم

ولی ناله ها و نامه هایم را پاسخی نبود
...
راه افتادم

تا ببینم نامه هایم را به کدامین نامردی
می فرستم که نه پاسخم را می دهد

و نه تسکینی است بر دردم

سفر سختی بود

هر چه بیشتر می رسیدم
کمتر می یافتم

آری نامه هایم همه پوسیده بود
در صندوق پست

مخاطبی نبود

بازگشتم به خودم
پشت پلک های سکوت

در پس تنهایی
سنگ ها را وا کندم

زندگی را با چه معنی بدهم
اینک من؟

نه خدایی یافتم
و نه خقیقت نه یقین

نگاهم را از آسمان به
زمین افکندم

خدا نیست
ولی انسان که هست

منجی نیست
ولی انسان که هست

آن دختر بیگانه با چه معنی می دهد
به زندگی اش مگر؟

آنکه در واژه نامه ی کشورش
هیچگاه واژه ی خدا و پیامبر
و منجی نبوده...

رفتم
تا به سهراب رسیدم
آب هست، سیب هست
ولی ایمان نیست

ایمان
قلاب زنگزده ای بود
که به دیواری ناپیدا انداخته بودیم


دست هایم را از آسمان پایین آوردم
و دستان کسانی را فشردم که
آنها هم سالیان سال دست به
آسمان داشتند ولی پاسخی
نگرفته بودند...

کسانی چون من
که
این همه سال برای یک خیال

نامه ها و ناله ها می فرستادند
از
6 امتیاز + / 0 امتیاز - 1391/08/15 - 19:21
دیدگاه
mohammadeshghinia

fogholadas maryam jan

1391/08/15 - 22:39